جدول جو
جدول جو

معنی علی جعفری - جستجوی لغت در جدول جو

علی جعفری
(عَ یِجَ فَ)
ابن عبدالله بن جعفر. وی از ذریۀ جعفر طیار بود و در قرن سوم در عهد المتوکل میزیست. او رامجموعۀ اشعاری است. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 132)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل جعفری
تصویر گل جعفری
گلی تزیینی، زرد رنگ، برگ های ریز، بوتۀ کوتاه، بوی تند و نامطبوع که چند نوع پرپر، زرد کم رنگ و زرد پر رنگ مایل به سرخ دارد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ یِ ظَ فَ)
ابن عقیل بن محمد بن عقیل بغدادی ظفری حنبلی. مکنی به ابوالوفاء. علاوه بر کتاب الفنون و کتاب الواضع که در ’ابوالوفاء’ ذکر شده است، او راست: 1- الانتصار لاهل الحدیث. 2- تفضیل العبادات علی نعیم الجنات. 3- الفصول فی فروع الفقه الحنبلی، در ده مجلد. رجوع به ابوالوفاء (علی بن محمد بن عقیل حنبلی) و نیز به مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج 7 ص 151. سیرالنبلاء ذهبی ج 12 ص 103. مناقب احمد بن حنبل از ابن جوزی ص 227. فهرس مخطوطات الفقه الحنبلی بالظاهریه از طاهر جزائری، شمارۀ 126. الوافی صفدی ج 12 ص 121. طبقات الحنابلۀ فراء ص 413. الکامل ابن اثیر ج 10 ص 198. البدایۀ ابن کثیر ج 12 ص 184. طبقات القراء ابن جزری ج 1 ص 556. لسان المیزان ابن حجر ج 4 ص 243. مرآهالجنان یافعی ج 3 ص 204. مختصر دول الاسلام ج 2 ص 28. شذرات الذهب ابن عماد ج 4 ص 35. کشف الظنون حاجی خلیفه ص 71 و... ایضاح المکنون بغدادی ج 1 ص 85 و... ج 2 ص 54 و... هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 695
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ عُ)
ابن عثمان بن محمد بن احمد بن حسن عذری بغدادی. مشهور به ابن قاصح و مکنی به ابوالبقاء 716- 801 هجری قمری). قاری و منجم قرن هشتم هجری قمری بود. او راست: 1- تحفهالانام فی الوقف علی الهمز لحمزه و هشام. 2- درهالافکار فی معرفهاوقات اللیل و النهار. 3- سراج القاری المبتدی و تذکرهالمقری المنتهی. 4- قرهالعین فی الفتح والاماله بین اللفظین. 5- هدایهالمبتدی فی معرفهالاوقات بربعالدائرهالذی علیه المقنطرات. (از معجم المؤلفین از فهرس مخطوطات القرأات بالظاهریه و طبقات القراء ابن جزری ج 1 ص 555 و الضوء اللامع سخاوی ج 5 ص 260 و هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 727 و فهرس المخطوطات المصورۀ کونتش ج 3ص 18 و کشف الظنون حاجی خلیفه ص 369 و سایر صفحات)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ عُ مَ)
ابن محمد بن علی بن محمد علوی عمری شجری. ملقب به نجم الدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن صوفی. رجوع به علی شجری شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ جَ)
متوفی پس از سال 1074هجری قمری او راست: المنهاج المحمدی فی الطریق الاحمدی. (از معجم المؤلفین بنقل از الکشاف اسعد طلس ص 123)
ابن مصطفی بن پیرمحمد کوتاهیه وی رومی حنفی، ملقّب به جبری و مشهور به بلبل زاده. رجوع به علی بلبل زاده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ جَ زَ)
ابن منصور بن مضرس بن قیس غنوی جزری مشهور به ابن غدیر. وی شاعر و سوارکار و اهل الجزیره بود. او در عهد عبدالملک بن مروان میزیست و شعری درباره ف تنه زبیر دارد. وفات وی در سال 80 هجری قمری بوده. (از الاعلام زرکلی بنقل از سمطاللالی ص 799. آمدی ص 164. مرزبانی ص 280)
ابن محمد بن محمد بن عبدالکریم بن عبدالواحد شیبانی موصلی، مشهور به ابن اثیر جزری و ملقّب به عزالدین و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به ابن اثیر و نیز به علی (ابن محمدبن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن حسین جوری (یا حوری) ، مکنّی به ابوالحسن. او راست: المرشد، در ده مجلد که در آن مختصر مزنی و ابن الرفعه را جمع کرده است. (از کشف الظنون حاجی خلیفه ص 1654)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مَ فِ)
ابن لب بن شلبون معافری. مکنی به ابوالحسن. از وزرای اندلس. وی از اهالی بلنسیه بود و والیان آنجا وی را کاتب خویش قرار دادند سپس محمد بن یوسف بن هود در سال 635 ه. ق. وی را به وزارت برگزید و او در سال 639 هجری قمری در مراکش درگذشت. (از الاعلام زرکلی از تحفهالقادم)
(شیخ...) ابن سکن معافری. مکنی به ابوالحسن. او راست: ارجوزه فی تعبیر الرؤیا علی صفه خلق الانسان. (از کشف الظنون حاجی خلیفه ص 62)
لغت نامه دهخدا
(جَ فَ)
تیره ای از طایفۀ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِمَ فِ)
ابن محمد بن خلف معافری مالکی. مشهور به ابن قابسی و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی (ابن محمدبن...) و نیز به ابن قابسی (ابوالحسن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ جَ)
ابن یحیی بن قاسم صنهاجی جزیری، مکنّی به ابوالحسن، از فقیهان مالکی به شمار می رفت و اصل او از ردیف مغرب بود و سپس به جزیرهالخضراء در اندلس رفت و امر قضا رادر آنجا به عهده گرفت و نسبت او نیز بدین شهر است. وی در ربیع الاول سال 585 هجری قمری درگذشت. و سن او در حدود شصت سال بود. او راست: تلخیص العقود، که مشهور به وثائق جزیری است. (از معجم المؤلفین بنقل از نیل الابتهاج تنبکتی ص 200. هدیهالعارفین بغدادی ج 1 ص 185)
ابن حسن بن خاطر بن جزیری مالکی. فقیه بود. او راست: فتح الملک المبین لشرح هدایه عوام اللاجئین، که در سال 1218 هجری قمری از تألیف آن فراغت یافت. (از معجم المؤلفین بنقل از فهرس الازهریه ج 2 ص 384)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ جَ بَ)
ابن احمد بن موسی بن محمد دیری جوبری دمشقی شافعی، ملقّب به علأالدین و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی دیری شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ جَ هََ)
ابن داود بن ابراهیم جوهری، مشهور به ابن صیرفی. وی مورخ بود (819-900 ه. ق). او راست: 1- انباءالهصر فی أبناء العصر. 2- نزههالنفوس و الابدان فی تواریخ الزمان. (از معجم المؤلفین بنقل از کشف الظنون ص 1949. التعریف بالمورخین عراوی ج 1 ص 251. جوله فی دورالکتب الامیر کیۀ کورکیس عواد ص 80. فهرس المخطوطات المصورۀ لطفی عبدالبدیع ج 2 ص 35. هدیهالعارفین ص 739)
ابن داود بن سلیمان جوهری مصری شافعی، ملقّب به نورالدین. نحوی بود و به سال 887 هجری قمری درگذشت. اوراست: شرح الفیۀ ابن مالک. (از معجم المؤلفین بنقل از ایضاح المکنون ج 1 ص 120. هدیهالعارفین ج 1 ص 737)
ابن اسماعیل بغدادی، معروف به رکاب سالار و ملقّب به علم الدین و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علم الدین جوهری شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ فَ)
امیر علی جعفر، وی از امرای دربار سلطان ابوسعید بن اولجایتو بود. و پس از استیلای امیر شیخ حسن ایلکانی بر آذربایجان، امیر علی جعفر با جمعی دیگر از امرای ابوسعید، با امیر شیخ حسن از در دشمنی درآمده به همراهی هم از آذربایجان و عراق گریخته به خراسان آمدند و با امیر شیخ علی قوشچی حکمران خراسان متحد شدند، و طغاتیمورخان را که از نبیره زادگان یکی از برادران چنگیز بود به ایلخانی برگزیدند و با لشکری عظیم متوجه آذربایجان شدند و در ماه شعبان 737 هجری قمری به سلطانیه رسیدند و آن ولایت را تصرف کردند. ولی در جنگی که بین آنها و قوای امیر شیخ حسن درگرفت، شکست خوردند و منهزم گشتند. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 226) (تاریخ مفصل ایران، مغول چ عباس اقبال ص 354 و 359)
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ)
دهی است از دهستان شهرکی، بخش شیب آب شهرستان زابل. واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری سکوهه و 11 هزارگزی خاور راه شوسۀ زاهدان به زابل. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای گرم و معتدل، و 647 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود و محصول آن غلات و لبنیات است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ جَ فَ)
گلی است زردرنگ. (غیاث) (آنندراج). یک نوع گل خوشبو و طلایی رنگ. (ناظم الاطباء) :
شمع کن این زرد گل جعفری
تا چو چراغ از گل خود برخوری.
نظامی (مخزن الاسرار چ وحید ص 138).
آن رنگ طلایی خط مشکین خواهد
هر جا گل جعفری است با ریحان است.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طلای جعفری
تصویر طلای جعفری
زر دست افشار
فرهنگ لغت هوشیار